« فرنی » که امروز قسمت ما شد.

« فرنی  » که امروز قسمت ما شد.

امروز عصر تو بانک مشتری کم داشتیم که « حاج عزیزالله بستنی فروش » وارد شد. حاجی یه پیرمرد کوچولوی دوست داشتنیه که سنش هم زیاده ( ماشاءالله) اما هنوز تو مغازه بستنی فروشی خودش رفت و آمد می کنه و سر می زنه. حاجی این دفعه هم مثل دفعه قبل با یه ظرف فرنی اومد. دفترچه اقساط رو از ایشون گرفتم برای انجام عملیات دیدم فقط یه تراول داره رنگ پرینت اقساط هم سبزه در حالیکه مال ما آبیه. نگام افتاد به عنوان صندوق قرض الحسنه قائم و فهمیدم حاجی بانک رو اشتباه اومده . رفتم بهشون گفتم همه خندیدیم . حاجی هم داشت می رفت عمو هم مدام می گفت حاجی ما راضی نیستیم این فرنی رو هم ببرید.

خلاصه قسمت ما بود که این فرنی رو بخوریم. وقتی هم حاجی رفت ما دوباره زدیم زیر خنده و خدا خدا کردیم مشتری نیاد و مزاحم نشه تا با خیال راحت بخوریم.


پ.ن:

بستنی فروشی حاج عزیزالله تابستونا بستنی سنتی خیلی خوشمزه ای داره که من مزه شو هیچ جای دیگه نچشیدم. از پاییز هم که هوا رو به سردی می ره فرنی های خوشمزه می پزه.

دفعه قبل حاجی یه ظرف یک کیلویی برامون فرنی اوورد با ظرف و قاشق یه بار مصرف این بار یه ظرف نیم کیلویی.

یه نکته دیگه هم اینکه مغازه حاجی نزدیک همون بانکی هست که اشتباها اقساطشو اآورده بود.

من قبلا خیلی از فرنی بدم می امد اما الان می خورم اون هم دوتا کاسه ماست خوری.

عمو هم یکی از اعضای هیات مدیره س و تقریبا همه کاره بانک.

بی خودی نوشت:

هر روز حوالی ساعت 5 عصر چای و بیسکوئیت می خوریم که اونم همیشه پسر عمه ام میاد میگه سهم ما چی می شه یه روز قراره بریم خونشون براش یه جعبه بیسکوئیت ببرم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد