داستان گم شدن و پیدا شدن کارت ملی من


داستان گم شدن و پیدا شدن کارت ملی من

این دومین باره طی این چند وقت مدارک اصلی ام از دستم می رن. بهتر بگم گم می شن.

چهارشنبه دوهفته قبل (فکر کنم) به تاریخ هیجده  بهمن، تو ایستگاه بی آر تی کیف پولم زدن (دزدیدن) کارت ملی ام هم توش بود. یه هفته که اصلا وقت نکردم دنبالشو بگیرم ولی خانواده کلی گفتن دنبالشو بگیر برات دردسر نشه. خلاصه تا اینکه همین شنبه صبح دوباره داداشم دعوام کرد که چقدر بی خیال و گیجم . بعد من هم به بابا گفتم لطف کنه بره دنبال کارت ملی . رفت و به پلیس + 10 هم تاریخ گم شدن کارت رو اطلاع داد و  گفتن باید بره دفتر پیشخوان. اونجا هم راهنمایی کردن از سایت سازمان پست استفاده کنم که بماند قسمتی که باید تو سایت پیدا می کردم مربوط به اشیای گمشده را پیدا نمی کردم و خلاصه زنگ زدم بپرسم کارمندشون گفت باید برم اونجا و گفتم این یه دوره باطله و گوشی رو قطع کردم و یه شماره دیگه گرفتم یه  کارمند دیگه راهنماییم کرد و اسم و فامیل رو  پرسید و گفت نه پیدا نشده.

بعد که گوشی رو قطع کردم خودم وارد قسمت مربوطه شدم و اطلاعاتم رو وارد کردم دیدم شکر خدا یه مورد هست. ( انگار توقع داشتم کارتم سود کرده باشه و بیشتر شده باشه) 

دوباره تماس گرفتم راهنمایی کردن باید برم اداره پست منطقه پستی .

خلاصه بابا هم فرداش زحمت کشید و رفت و دوباره اونجا یه مبلغ ناچیز گرفتن که ببینن آیا یه همچین موردی هست یا نه! ( حالا می دونستیم که هست) بعد هم گفتن فرداش کارت رو پست میاره به آدرسمون.




خداروشکر که پیدا شد چون من مقاومت می کردم تو این مدت اصلا راضی نمی شدم برای کارت المثنی اقدام کنم با این که حتی 40 روز دیگه آماده می شد.

( دوس نداشتم یه همچین چیز مهمی المثنی باشه مثل آدمای شلخته!)

در پایان از همه کارکنان اداره پست تشکر می کنم حتی از اون دزد یا شاید هم شخص یابنده کارت ممنونم که کارت را در صندوق پست انداختند.( راستی هنوز هم صندوق پست وجود داره؟!)

دوس داشتم کیف پول خردلی رنگم هم پیدا می شد. 

تاریخ پیدا شدن کارت ملیم 29 بهمن ماه بود. تقریبا 11 روز بعد از گم شدنش.

آزمون ارشد


آزمون ارشد


چند وقت پیش یکی از آشناها در مورد آزمون دستیاری وکالت حرف می زد و از سلیقه ای بودن حتی جوابا می گفت . بگذریم آزمون امروز خیلی سرگرم کننده! بود. شاید هم یه فرصت برا این بود که اگه احیانا سوالای بعد از زبان انگلیسی رو بلد نبودی یا شک داری یا حتی درست علامت زدی یه بار دیگه هم علامت بزنی یا اصلا دوباره علامت نزنی یا غلط جواب بدی تا یه مروری هم رو سوالا کرده باشی دیگه نخوای برگردی عقب خلاصه از سوال 126 تا یادم نیست کدوم سوال حدود 15 تا سوال عینا با همون چهارجوابی ها تکرار شده بود.

جای بسی تشکر و خوشحالی ست که به کسب یه همچین تجربه ای نایل شدم. جاتون خالی.




حاشیه آزمون:

دانشگاه الزهرا(س) ساختمان خوارزمی طبقه هفتم.

اینجا محل آزمون من بود. رفتم تو صف آسانسور. یه گروه سوار شدن و رفتن. گروه دوم هم سوار شدن حالا ساعت هشت و ده دقیه س . خیلی مهم نیس ولی آسانسور تکون نمی خورد. خدای من آدمای تو آسانسور مثل مجسمه های مادام توسو! حتی تکون هم نمی خوردن. رفتم جلوتر بلند گفتم خب تعداد زیاده پیاده شید تا حرکت کنه! می بینید هیچ کس حتی حرفی نمی زد فکر کنم به یک « مغز متفکر » تبدیل شده بودم! فقط یه نفر پیاده شد. همچنان مجسمه های مادام توسویی تکون نمی خوردن . پنج دقیه دیگه هم گذشت تا یکی از کارکنان آقای! دانشگاه گفت ظرفیت آسانسور زیاده و چن نفر پیاده بشن خلاصه کمی بعد دونفر دیگه هم پیاده  شدنو حرکت کرد و اینطوری شد که من هم به همراه بقیه سوار آسانسور شدم  و به طبقه هفتم رفتم.

بقیه اش هم که مهم نیس چون بالاخره همه تجربه های اینچنینی دارن.

خوبه یکی از سوالایی که دیشب خوندم اومده بود نامردا فکر نمی کردم اینقدر سال کشتار مردم میان مین ( یادم نیست  ولی تو چین بود) اینقد نزدیک به هم بدن.

جوابی که ادوارد براون می شد رو فکر کنم کم رنگ زدم چون مطمئن نبودم و پاک کن رو تو کیفم جا گذاشته بودم. خدا کنه کامپیوترشون دستی! باشه و دل کامپیوتره به حالم بسوزه و  اونو قبول کنه.

رفتنه هم با دو تا خانم آشنا شدم که برگشته یکیشون عوض شد، بالاخره هردو  هم دانشگاهی بودن.

دارم به خودم می گم فری کاش همون دوسال قبل که کنکور دادی شروع کرده بود و خاطره می نوشتی . دارم می شم فری کنکوری.

دیگه بقیه اش باشه برای اردیبهشت اگه قسمت! شد.

روز امامت مولای غایب

روز امامت مولای غایب


ای کاش با سیل اشک های شوق، خیابان قدومت را بارانی کنیم.


روز به امامت رسیدن آقا امام زمان (عج) تبریک به حضرتش.




مهدی که عالمَند رهین کرامتش

سر زد طلع صبح نخست امامتش

همچون لباس کعبه که بر کعبه زینت است

زیبا بود لباس امامت به قامتش

امرز شد امام، ولی بوده است و هست

تا صبح روز حشر به عالم زعامتش

البشارة یا رسول الله

البشارة یا رسول الله


به خاطر خروج ماه صفر، پیامبر اکرم (ص) فرمودند: « هر که پایان صفر را خبر دهد بهشت بر او واجب می گردد.»


حلول ماه ربیع الاول مبارک باد.

سرسلامتی به آقا امام زمان (عج)

باور کنید قامت حیدر خمیده است

رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو

خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است . . .


رحلت حضرت رسول (ص) و امام حسن مجتبی (ع) کریم اهل بیت ، غریب مدینه و بقیع و شهادت خورشید طوس امام رضا (ع) تسلیت باد. 


سرسلامتی به آقا امام زمان (عج) و تعجیل در فرج ایشان صلوات.


« فرنی » که امروز قسمت ما شد.

« فرنی  » که امروز قسمت ما شد.

امروز عصر تو بانک مشتری کم داشتیم که « حاج عزیزالله بستنی فروش » وارد شد. حاجی یه پیرمرد کوچولوی دوست داشتنیه که سنش هم زیاده ( ماشاءالله) اما هنوز تو مغازه بستنی فروشی خودش رفت و آمد می کنه و سر می زنه. حاجی این دفعه هم مثل دفعه قبل با یه ظرف فرنی اومد. دفترچه اقساط رو از ایشون گرفتم برای انجام عملیات دیدم فقط یه تراول داره رنگ پرینت اقساط هم سبزه در حالیکه مال ما آبیه. نگام افتاد به عنوان صندوق قرض الحسنه قائم و فهمیدم حاجی بانک رو اشتباه اومده . رفتم بهشون گفتم همه خندیدیم . حاجی هم داشت می رفت عمو هم مدام می گفت حاجی ما راضی نیستیم این فرنی رو هم ببرید.

خلاصه قسمت ما بود که این فرنی رو بخوریم. وقتی هم حاجی رفت ما دوباره زدیم زیر خنده و خدا خدا کردیم مشتری نیاد و مزاحم نشه تا با خیال راحت بخوریم.


پ.ن:

بستنی فروشی حاج عزیزالله تابستونا بستنی سنتی خیلی خوشمزه ای داره که من مزه شو هیچ جای دیگه نچشیدم. از پاییز هم که هوا رو به سردی می ره فرنی های خوشمزه می پزه.

دفعه قبل حاجی یه ظرف یک کیلویی برامون فرنی اوورد با ظرف و قاشق یه بار مصرف این بار یه ظرف نیم کیلویی.

یه نکته دیگه هم اینکه مغازه حاجی نزدیک همون بانکی هست که اشتباها اقساطشو اآورده بود.

من قبلا خیلی از فرنی بدم می امد اما الان می خورم اون هم دوتا کاسه ماست خوری.

عمو هم یکی از اعضای هیات مدیره س و تقریبا همه کاره بانک.

بی خودی نوشت:

هر روز حوالی ساعت 5 عصر چای و بیسکوئیت می خوریم که اونم همیشه پسر عمه ام میاد میگه سهم ما چی می شه یه روز قراره بریم خونشون براش یه جعبه بیسکوئیت ببرم.



تولد سیمکارتم

تولد سیمکارتم


دو روز قبل یه مشتری داشتیم که افتتاح حساب کرد. عمو ایشونو می شناخت چون مخابراتی بود و کلی باهاشون در ارتباط بوده هم به خاطر جابه جایی خط هم برای پیگیریهایی که گاه به گاه لازم می شه. خلاصه این خانم محترم وقتی شنید چه اتفاقی برای سیم کارتم افتاده گفت شماره های پین کد و پی یو کی را برات می گیرم.

خلاصه دیروز خانم جعفری که مسئول و سرپرست سایت خط ثابته تماس گرفت و منو خوشحال کرد.

حالا سیم کارتم فعال شده. راستشو بخوایید خیلی سختم بود برم مخابرات چون بدمسیره.

البته بگم بیکار هم نشسته بودما خدمات ارتباطی ها و دفتر پیشخوان گفته بودن باید برم مخابرات!( البته خواهرم و همکارم پرس و جو کرده بودن، خودم که نه!)

سیم کارت

از جمعه بعد از ظهر گوشیم خاموشه.  

مدارک و مشخصات سیم کارتمو پیدا نمی کنم باید سیم کارت رو بسوزونم.

تهیه یا احیا، مسئله این است

تهیه یا احیا، مسئله این است

الان مجری گزارشگر شبکه بنج داشت از شهرآورد دیروز استقلال پرسپولیس گزارش می داد که بلیط راحت پیدا می شه و بازار پرچم و تنقلات فروشی ها گرمه و هر کسی یه چیزی برای خودش احیا کرده، فکر کنید آخه اصلا اون نفهمیده که احیا با تهیه فرق داره فقط یه چیزی شنیده.

مثل وقتی یه خونه از حل جدول کلمات متقاطع مونده و نمی دونی چی بذاری و به جایی هم برنمی خوره برای خالی نبودن عریضه و قشنگ شدن جدول یه حرف دل به خواهی می نویسی.

وای که این مسخره و بیجا استفاده کردن واژه ها چقدر آزاردهنده اس .